کد مطلب:140460 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

ضعف امام از جهاد
مرحوم صدر قزوینی در حدائق الانس می فرماید:

آنچه از عبائر كتب استفاده می گردد آن است كه امام عالم امكان حضرت حسین بن علی علیهماالسلام در جنگ و جهاد روز عاشوراء مادامی كه سوار و مشغول كارزار بود یك ضربت از شمشیر بر بدن حضرت نرسید اما زخم تیر و نیزه و سنگ و كلوخ و عمود بسیار رسیده بود به حدی كه مانند خارپشت از كثرت تیر پر آورده بود و نشبت فی ثقبات درعه سهام كثیرة تیرها بر حلقه های زره حضرت فرورفته بود كه جای درستی در بدن نداشت اما زخم شمشیر بر بدنش نرسیده بود زیرا احدی جرئت نمی كرد پیش بیاید و ضربتی از شمشیر بر آن جناب بزند و


السهام یأخذه من كل ناحیة و هو علیه السلام یتقیها بصدره و نحره و یقول: یا امة السوء بئس ما خلفتم محمدا فی عترته.

یعنی تیرها از هر طرف مثل باران بر حضرت می ریخت و آن سرور تیرها را به سینه و صورت و گلوی خود می خرید و می فرمود:

بد امتی بودید، با عترت پیغمبر خود بد سلوك كردید.

هر چه آن جناب نصیحت می نمود فائده ای نمی بخشید بلكه آن به آن بی شرمی و بی حیائی آنها افزون می گشت و حضرت هم تا قوت و قدرت داشت در امر جهاد سستی ننمود بلكه فلم یزل یقاتل حتی اصابته جراحات عظیمة قد ضعف عن القتال متصل در جنگ و جدال و قتل و قتال بود تا از كثرت جراحت و رفتن خون از بدن مباركش ضعف در حالت و فتور در طاقت آن بزرگوار افتاد و در اینحال ضعف مالك بن النسیر الكندی ملعون چون حال فتور و سستی را در حضرت مشاهده كرد جرئت نمود جلو آمد ولی خائف بود از اینكه مبادا آن جناب تظاهر به سستی می كند تا لشگر جلو آیند و سپس حضرت به ایشان حمله كند لذا برای امتحان و آزمایش اول به حضرت دشنام داد وقتی دید آن جناب حال جواب دادن را ندارد یقین كرد كه قوه و توان جنگیدن در آن حضرت كاسته شده از اینرو دلش قوی شد دست برد شمشیر زهرآلود از غلاف كشید و چنان بر فرق همایون حضرت نواخت كه فرق حضرت را با عمامه دو نیم ساخت عمامه از سر آقا افتاد و شب كلاه پاره شد و از مغز سر تا به ابرو شكافته گردید اقتربت الساعة و انشق القمر حضرت فرمود الهی با این دست نخوری و نیاشامی.

مرحوم شاهزاده فرهاد میرزا در قمقام می نویسد:

مالك بن النسیر الكندی ملعون نزدیك آمد امام را ناسزا گفت و شمشیری فرود آورده چنانكه كلاه خز كه بر سر امام بود و فرق همایونش بشكافت آن كلاه كه از خون مطهرش پر شده بود بیانداخت و زخم سر با خرقه ببست كلاه دیگر بر


تارك مبارك نهاده عمامه بر آن پیچید فرمود: لا اكلت بیمینك و لا شربت بها و حشرك مع الظالمین، بدین دست نخوری و نیاشامی و خداوند حشر تو با ظالمان كند.

آن ملعون بعد از واقعه كربلا كلاه به خانه آورده همی خواست تا از خون بشوید زن او بدید گفت: جگرگوشه فرزند رسول مختار همی كشی و لباس او به خانه من همی آوری؟

هم اكنون از این سرای بیرون رو.

از اثر دعای امام علیه السلام دست های او خشك شد چنانكه گفتی چوبی بود و پیوسته به فقر روزگار بسر برد تا جان به زبانیه دوزخ بسپرد.

مرحوم مجلسی فرموده:

بعد از آنكه عمامه حضرت از سر مبارك افتاد آن نامرد كندی شب كلاه آن سرور را كه از خز بود ربود و بعد از اتمام جنگ به منزل برد و از همسرش طشت و ابریق خواست و مشغول شستن عمامه و شب كلاه حضرت گردید، طشت پر از خون شد ضعیفه شروع كرد به گریه نمودن و گفت وای بر تو پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را كشتی و عمامه او را به غارت به خانه من آوردی والله من دیگر در خانه تو نمی مانم.

از طریحی در منتخب نقل شده كه آن ظالم برخاست از قفای زن به درب خانه رسید خواست با لطمه ضعیفه را برگرداند دستش به مسمار درب خورد و میخ بدست آن ظالم فرو رفته و فی الفور دستهایش قطع شده و دعای حضرت مستجاب گردید.